به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهید طوسی، محمدعلی طوسی پدر شهید محمد حسن طوسی درباره آغاز فعایتهای سیاسی وی روایت میکند: تقریباً سال سوم دبیرستان بود که احساس کردم، یک جوری سر و گوشش میجنبد به مادرش گفتم: حاجیه بتول فکر نمیکنی حال و هوای محمد حسن یک مقدار عوض شده؟ نظر تو چیه؟» گفت:« راستش منم اینو فهمیدم؛ اما اون قدر این پسر برای من و تو که پدر و مادرش هستیم احترام قائل هست که حیا میکنم چیزی به روش بیارم.»
بالاخره هر طور بود فهمیدیم که این جنبیدن سر و گوشش به خاطر این است که او با عدهای از روحانیون والامقام و مبارز آشنا شده؛ و آنها نیز او را با مرجع تقلیدی به نام «حاج آقا روح الله» که در تبعید (در نجف) سکونت دارد، آشنا کردهاند. حتی مدتی بعد دیدم که دیگر میل رفتن به دبیرستان را ندارد. گفتم: «پسرم چرا رابطهات رو با درس کم کردی؟» ابتدا بهانه آورد که چون شما در کار خانه دست تنها هستید و به خرج منزل نمیرسید من به خاطر شما درسم را رها کردم.» گفتم: «پسرم برادرای تو - محمد حسین، محمد ابراهیم و محمد اسماعیل - هستند و به ما کمک میکنند.»گفت: «نه اونها هم کوچیکترن و هم خودشون درس دارن.» با این حال، قبول نکردم که به خاطر تنهایی من باشد؛ اگرچه یکی از دلایل ترک تحصیل او همین بود که خودش گفت.
حالا دیگر میدیدم که گاهی وقتها شبها دیر به منزل میآید. بعضی وقتها هم متوجه میشدم که کاغذهای لوله شدهای را از ما پنهان میکند. بیشتر روزها صبح زود به ساری میرود و شبها تا دیر وقت ما را منتظر میگذارد. برای من مشکل بود که از او حرف بکشم. از همان کودکی بچه پر رمز و راز و توداری بود با هر کسی جوش نمیخورد. با جوانان محل برای بازی و تفریح نمیرفت.
بالاخره با کلی این پا و آن پا فهمیدم که به کارهای انقلابی روی آورده، اعلامیههای حاج آقا روح الله را در شهرستانها جابهجا میکند. طوری که حتی یکی از دوستانش به من گفت: «مشدی محمد علی مواظب محمد حسن باش که ساواک در تعقیبش هستند!» قبل از این که بپرسم ساواک چه کسانی هستند، خودش به من توضح داد ساواک به امنیههای لباس شخصی میگن.
پایان پیام