تا بچه به دنیا بیایید خیلی نگران بودم. برای همین وضو گرفتم و روی به قبله نشستم. داشتم برای سلامتی همسر و فرزندم دعا میکردم و متوجه زمان نشده بودم که دیدم یکی از زنها دوان دوان آمد و گفت: «مشدی محمد علی مژده بده خدا یک پسر ترگل ورگل کاکل زری، به تو داده.»
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهید طوی، محمدعلی طوسی پدر شهید محمد حسن طوسی در خاطرهای درباره چگونگی نامگذاری فرزندش روایت میکند: سه سال از ازدواجمان گذشت ولی خداوند به ما اولادی نداد. در این مدت دعای پدر بعد از نماز و سر سفره غذا که محل استجابت دعا است این بود که «خدایا! پسرم رو بلاعقبه نکن!
تا این که یک روز همسرم به من گفت: «آقا محمد علی! من دیشب خواب حضرت زهرا (س) رو دیدم که به منزل ما تشریف آوردن.» واقعیت مطلب این است که اگرچه من درس خوانده بودم و همسرم بیسواد بودند، اما ایشان به قدری به مسائل شرعی معتقد بودند که نه تنها خودشان رعایت میکردند بلکه بیشتر وقتها مرا نیز در رعایت آنها، امر و نهی میکرد. برای همین این خواب همسرم بارقه امیدی را در هر دو نفرمان زنده کرد. تا این که بعد مدتی متوجه شدیم خداوند به فضل خودش، قرار است به ما فرزندی بدهد، پس ۹ ماه دیگر بر سه سال انتظار ما افزوده شد.
سرانجام روز موعود فرا رسید و آثار درد به آرامی در چهره همسرم ظاهر شد. اگرچه او با وجود درد، همواره از کار منزل، شالیزار رسیدگی به حیوانات و اهالی خانه و غافل نبود. شب هنگام بود که درد شدیدی بر ایشان عارض شد بلافاصله دنبال قابله رفتم قابله «مشهدی زهرا» نام داشت زنهای همسایه نیز آمدند. من هم به قولی «دل توی دلم.» نبود بالاخره بعد از سه سال لطف خداوند شامل حال ما شده بود و قرار بود تا ساعاتی دیگر صدای بچهای را بشنوم. دختر یا پسر بودنش هم فرقی برایمان نداشت.
تا بچه به دنیا بیایید خیلی نگران بودم. برای همین وضو گرفتم و روی به قبله نشستم. داشتم برای سلامتی همسر و فرزندم دعا میکردم و متوجه زمان نشده بودم که دیدم یکی از زنها دوان دوان آمد و گفت: «مشدی محمد علی مژده بده خدا یک پسر ترگل ورگل کاکل زری، به تو داده.» این لحظه برای من فراموش نشدنی بود بی اختیار اشک شوق در چشمانم حلقه زد و نمیدانم چگونه، مژدگانی را دادم.
فوری دو رکعت نماز شکر را به جای .آوردم بدنم می لرزید و اشکم سرازیر شده بود من پدر شده بودم و دعای پدرم نیز در حقم مستجاب شده بود. پس از تولد فرزندم پدرم در گوش ،راستش اذان و در گوش سمت چپش اقامه گفت. بعد از چند روز به همسرم گفتم: «مشدی بتول نمیخوای برای بچه اسم بذاری؟!» خندید و گفت: «مشدی محمد علی این وظیفه توئه که برای بچه اسم بذاری.» بالاخره با کلی حرف و صحبت:«گفتم حالا که بچه توی ماه شعبان به دنیا اومده، اسمشو میذاریم شعبان علی »
تقریباً یک ماهی از تولد شعبان علی میگذشت که حاج آقا پرهیزگار به منزل ما آمد. ایشان روحانی اهل مشهد بود که هر سال برای تبلیغ ماه رمضان به طوسکلا می آمد. حاج آقا وقتی فهمید که خداوند به ما فرزند پسری داده است، پرسید: «اسمی براش انتخاب کردی؟» «بله گذاشتیم شعبانعلی» «چرا شعبان علی ؟!»
من هم موضوع را برایش توضیح دادم، اما حاج آقا پرهیزگار تأملی کرد و گفت: «مشدی محمد علی شعبان علی اسم خوبیه؛ اما چون شعبان، اسم یکی از ماههای قمری هست لذا پیشنهاد میکنم که چون نام شما با محمد(ص) شروع میشه و به علی ختم میشه نام پسرت رو هم با نام محمد شروع کنی و به سبط اکبر پیامبر اکرم، حسن ختم کنی یعنی اسمش رو بذاری محمد حسن»
از این پیشنهاد ایشان بسیار خوشحال شدم بماند که روحیات اخلاق و رفتار حاج سید علی پرهیزگار که خود انسانی وارسته پرهیزگار و باتقوی بود، هیچ گاه در زندگی ما بیتأثیر نبود.»
پایان پیام